در ادبیات فارسی عنصری، بلخی و فردوسی طوسی از لغت فرهنگ به مفهوم دانش و هنر بهره جستهاند چنانکه در شاهنامه مذکور است: «بیاموخت فرهنگ و شد پر منش». سپس معنای فرهنگ در رویارویی با تمدن غربی گسترش یافت، ولی نه در مقابل مفاهیم نخستین، بلکه در خصوص رشتههای متنوع علوم انسانی مانند ادبیات و جامعه شناسی معانی ویژهای یافت. (شعبانی، 1378، ص151)
در زبان فارسی ((واژه نامه))، ((لغتنامه))، ((فرهنگ)) و ((کتاب لغت)) به صورت هم معنا به کار می روند (لاریجانی، 1381، ص103). در زبان عربی نیز در مقابل فرهنگ و کتاب لغت چند اصطلاح مرسوم است: کتاب اللغه، قاموس و معجم بیشتر از مترادفات دیگر معمول است. همچنین در زبان عرب، کلمه قاموس موجز اقیانوس است که اصل ان از زبان یونانی اکیانوس بوده و سپس به این زبان داخل شده است. در هیئت نجوم بطلمیوسی به کره زمین، قاموس المحیط اطلاق کرده اند که مقصود احاطه بر کل زمین می باشد، سپس مصنفان چندی از قاموس به معنای کتاب محیط بر لغات بهره جستند. (شعبانی، 1378، ص151)
در انتخاب معادل هایی برای کلمه فرهنگ در زبان انگلیسی نیز این کلمات به چشم می خورد:
(لاریجانی، 1381، ص103)Dictionary, Glossary,Vocabulary,Terminogy, Lexicon, Thesaurus (Thesauri), ….